همان قدر که خواب به چشانم نمی آمد تا آخر شب بیدار بودم و در خواب خواب دیدم با صورتی گیجو سر گرد سرگرد چشمانم شده و مو ها یه سیاه خود را جلویه آیینه شانه می زند ‌ گاهی اوقات به صدا های درون زیر زمین گوش می دادم همزمان با باد سردی وهم زده این وحشت سرد درونم را حس میکردم آن قدر به خودم سختی دادم تا همان قدر پشت درب خانه از لایه به لایه سوراخ کلید راه رفتن شان را حس کنم که بدود بدو از پشت درب اتاق خواب من به انباری زیر زمین میرفتند یکی قبل از رفتو آمد من در آنجایه خانه می رفت زین پس می پریدم از خواب چون حس میکردم شبها یکی پیشم می خوابه اما تا صورت خود را رو میکردم آن ور از این روی به رویه دیگر مثل روح بده ها غیب میشد تقریبا همون روزی بود که یا شاید هم چند روزه پیش وهمو و واهمه داشتم ینی ینی یکی با پایه چپ به پشت پنچر می کوبید یا با راستین های خود در هوا معلق میماند با یک بسته همانند پرنده میپرید از جنه بود آدم نبود حیون نبود روح ها بود دو تا شاخ داشت درست مسه سگ واق واق می کرد خور ناز م
آخرین مطالب
آخرین جستجو ها