همان قدر که خواب به چشانم نمی آمد

تا آخر شب بیدار بودم و در خواب خواب دیدم

با صورتی گیجو سر گرد سرگرد چشمانم شده

و مو ها یه سیاه خود را جلویه آیینه شانه می زند

. ‌.

گاهی اوقات به صدا های درون زیر زمین گوش می دادم

همزمان با باد سردی وهم زده این وحشت سرد درونم را حس میکردم

آن قدر به خودم سختی دادم تا همان قدر پشت درب خانه

از لایه به لایه سوراخ کلید راه رفتن شان را حس کنم

که بدود بدو از پشت درب اتاق خواب من

به انباری زیر زمین میرفتند

یکی قبل از رفتو آمد من در آنجایه خانه می رفت

زین پس می پریدم از خواب

چون حس میکردم شبها یکی پیشم می خوابه

اما تا صورت خود را رو میکردم آن ور

از این روی به رویه دیگر مثل ( روح بده ها ) غیب میشد

تقریبا همون روزی بود که یا شاید هم چند روزه پیش
وهمو و واهمه داشتم ینی ینی یکی با پایه چپ
به پشت پنچر می کوبید یا با راستین های خود
در هوا معلق میماند با یک بسته همانند پرنده میپرید

از جنه بود آدم نبود حیون نبود روح ها بود
دو تا شاخ داشت درست مسه سگ واق واق
می کرد خور ناز می کشید

صدای پا راه رفتن نمیداد مثل گاو و گوسفند سم داشت

ساب کارم تو انباری آب آضوغه شبونه رو هلندی می دید
اون قدر بزرگ بود که یه بار از دماغش دود و آتیش اومد
حوض چشمان او مستی از کاسه خونو قرمز  می پرید

سایه یکی شان از پشت دیوار
تا پشت و جلوی باغ چه تو حیاط می اوفتاد

. . !

زنداداش من رفتم خلا
والا واجب نیست این وقت شب خلا رفتن
وقتی موقع سوت جنگ ننه بکوب بکوب کوبید تو زیر زمین
اما تو اون جا نبودی ما و من می دونیم کی بود
یا تو یا توپ هایه داخل خونه که معلق هستند
نه تو که چپ چپ داشتید نگاهم میکردید

درب زیر زمین رو باز کن
مسه دستوپا چلوفتی ها نگاهم نکن
هرکی که اومد که اومد خو هیچ اگر هم نیومد
خو که هیچ اگه دیدم جواب ندادی خو هر چی
خووووو و حالا چی هیچی قاطیاء میکنم
می رینم به این تاریکی زیر زمین تا بسته 
بگی ما نگفته میگیم نمیگی این پیرزنه چی گفت ها نه نمی دونم

چی گفت تو که می دونی بگو همه مون
می رفتیم داخل زیر زمین قایم می شدیم

بعد درب رو می بست دو تا پای سومی شکل داشت
قبل از رفتن ما اونا هم رفتند و قیب شدند
یکی از این ها با حرام خاری
مادرش را شفا داده
یا رفته یا نرفته دوش آب گرم رو باز میکرد

اجنه ها خونه را اوطراق کردند
و خونه خرابیی به بار آوردند شنیدم از بچه های محل مون
یکی شون که رفته بود از آب انبار آب بیاره دیگه برنگشته
نشد که بشه همه چیز به هم ریخت
تو چند دقیقه طوفان رو احساس کردم

عروسی تو حیاط خونه بزرگه برگزار
در تالار جهان گردان شوشتر
کسی خونه نیست اما حس میکنیم هست
پنج شب و پنج ها همه روز راه افتاد
نه شبا توی تا توی  تی نایه
صدا های پاها شون شب تا زیر
حموم کرسی حموم حویضابیها بود نه نبود
حتی یکی شون می خندید یا حرف میزد
قیافها یه شان مثله گربه و سگ به نظر می رسید

رمان روح بده ها

زمین ,خونه ,خواب ,رفتن ,میکردم ,نبود
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها